هشت جمله که ممکن است زندگی شما را متحول کند


 

مطمئناً شما هم مثل من وقتی زندگی‌تان را بررسی می‌کنید، می‌بینید در طی روز یا هفته، برخی جملات هستند که بارها تکرار می‌شوند و آن‌ها الهام‌بخش شما در اتخاذ یک تصمیم هستند. مثلاً ممکن است روزانه بخواهید چیزهایی بخرید و بارها ضرب المثل «هیچ ارزانی بی‌دلیل نیست» از ذهنتان عبور کند. مگر نه؟

من هم می‌خواهم برخی جملات که انصافاً اگر به گوشم نمی‌خورد، خیلی موفقیت‌ها و لذت‌ها را از دست می‌دادم، لیست کنم. شاید به درد شما هم بخورد ;)

1- این نیز بگذرد!

من توضيح بيشتر رو واگذار مي‌كنم به فهم خودتون از اين داستان: 

در زمانهای قديم پادشاهی قدرتمند زندگی ميکرد که وزيران خردمند زيادی را در خدمت داشت. 
روزی اين پادشاه با نارضايتی وزيران خود را فرا خواند و به آنها گفت :«احساس بسيار عجيبی دارم.دوست دارم انگشتری داشته باشم که حال مرا همواره يکسان نگاه دارد.روی نگين اين انگشتر بايد شعاری حک شده باشد که وقتی ناراحت هستم مرا خوشحال کند و در عين حال هنگامی که خوشحال هستم و به اين شعار نگاه ميکنم مرا غمگين سازد.» 
وزيران خردمند همگی به فکر فرو رفتند و شروع به مشورت با يکديگر کردند.آنها پس از مشورت با هم نتوانستند به نتيجه برسند و به نزد يک استاد صوفی رفتند و از او درباره چنين انگشتری درخواست کمک کردند.اين مرد صوفی از قبل چنين انگشتري را همراه خود داشت.او تنها انگشتر را از انگشت خويش بيرون آورد و آن را به وزيران داد و به آنها گفت:«انگشتر را به پادشاه بدهيد اما به او بگوئيد که تنها در شرايطی که احساس ميکند ديگر نميتواند هيچ چيز را تحمل کند ميتواند انگشتر را باز کند و از شعار آن آگاه شود.به هيچ وجه نبايد از سر کنجکاوی به اين شعار نگاه کند زيرا در اين صورت پيام نهفته در اين شعار را از دست خواهد داد.اين شعار هميشه در انگشتر هست ولي برای درک کامل آن به لحظه ای بسيار مناسب نياز است.» 

وزيران انگشتر را به پادشاه دادند و او ازين دستور صوفی اطاعت کرد. 

کشور همسايه به قلمرو پادشاه حمله کرد و بر ارتش او پيروز شد.لحظات بسياري نا اميدی اتفاق افتاد که پادشاه دوست داشت انگشتر را باز کند و پيام حک شده بر آن را بخواند ولی چنين کاری نکرد زيرا احساس کرد که اگر چه در حال از دست دادن مملکت خويش است ولی هنوز زنده است.دشمن تا نزديکی قصر او پيش رفت و او برای نجات جان خويش از قصر خارج شد و با چند نفر از نزديکانش فرار کرد.دشمن در حال تعقيب کردن او بود و او ميتوانست صدای پای اسبهای دشمن را بشنود که هر لحظه نزديک ميشدند .ناگهان متوجه شد جاده ای که در آن در حال فرار است به يک دره منتهی ميشود.دشمن پشت سر او بود و هر لحظه به او نزديکترميشد.او نه ميتوانست به عقب بازگردد و نه در پيش رويش جايی برای فرار کردن کردن داشت.پادشاه به آخر راه رسيده بود و مرگش حتمی بود.ناگهان بياد انگشتر خويش افتاد.انگشتر را از انگشتش بيرون آورد.آن را باز کرد و شعار روی آن را خواند:«اين نيز بگذرد...».ناگهان آرامشی عميق وجود پادشاه را فرا گرفت.«اين نيز بگذرد»والبته چنين هم شد.دشمن که در تعقيب پادشاه بود و به او خيلی هم نزديک شده بود راهش را عوض کرد و بسوی ديگری رفت.پادشاه که پشت تخته سنگی پنهان شده بود حالا صدای پای اسبها را ميشنيد که از او دور ميشدند.او از خستگی مفرط به خواب رفت و در طی ده روز توانست دوباره ارتش شکست خورده اش را گرد آورد . به دشمن حمله کند.کشورش را پس بگيرد و به قصر خويش بازگردد.حالا مردم کشورش از اين فتح مجدد شاد بودند و جشن گرفته بودند.همه جا صدای موسيقی رقص و پايکوبی ميآمد.پادشاه بسيار خوشحال و مسرور بود و از شادی در پوست خود نميگنجيد ناگهان دوباره انگشتر را به خاطر آورد آن را باز کرد و شعار حک شده را خواند:«اين نيز بگذرد»آرامشی عجيب وجود او را فرا گرفت.گفته ميشود اين پادشاه با به ياد آوردن دائمی همين شعار به کمال رسيد. 
****************** 
هزاران سال است که اين داستان بسيار زيبا توسط صوفيان مختلف نقل شده است.اين داستان يک داستان معمولی نيست بلکه يک وسيله است.اين داستان داستانی نيست که فقط آنرا بخوانيد و از آن لذت ببريد بلکه ميتواند نحوه زندگی شما را تغيير دهد و تنها در اين صورت است که معنای واقعی آنرا درک خواهيد کرد.اين داستاندر سطح نياز به هوش و ذکاوت خاصی ندارد ولی اگر عميقاً بر آن انديشه کنيد لايه های ژرفتر آن برای شما کشف خواهد شد و ميتوانيد از آن بعنوان يک سلاح استفاده کنيد.اگر آنرا درک کنيد تبديل به شاه کليدی ميشود که ميتواند عميقترين قفلها و گره های درونی تان را بسادگی بگشايد و باز کند.برای درک بهتر اين داستان بايد با آن زندگی کرد. 


||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||| 
خواستم بهتون يه راهنمايي كنم! 
هر وقت ديديد در حالتي هستيد كه اضطراب نسبت به آينده و آنچه خواهد شد وجودتون رو گرفته، نگاهي به انگشتر پادشاهي بيندازيد Wink 


2- احمقانه‌ترین کار این است که یک کتاب را از ابتدا تا انتها بخوانی!

مدتی پیش، از کتاب خواندن خوشم نمی آمد چون عادت داشتم از «ب» بسم الله تا «ن» پایان، آن‌را بخوانم به همین دلیل یک نوع «سنگ بزرگ» به حساب می‌آمد و هیچ وقت موفق نمی‌شدم کتاب‌های زیادی بخوانم. اما یک روز یک جمله از یک نویسنده مطالعه‌ام را متحول کرد: «احمقانه‌ترین کار این است که یک کتاب را از ابتدا تا انتها بخوانی». از آن به بعد، کتاب را به قول خارجی‌ها Skim می‌کردم. Skim برخلاف Scan است. Scan یعنی ریز شوی در مطلب و حسابی وقت بگذاری اما Skim یعنی طوری بخوانی که منظور کلی را متوجه شوی. یا مثلاً چند صفحه از یک کتاب را که می‌خواندم و متوجه می‌شدم که نویسنده‌ی ماهری نیست و یا ترجمه‌ای ناقص از یک کتاب خارجی است، دیگر بی‌خیالش می‌شدم و یا فقط تیترها را مرور می‌کردم.
همین یک جمله باعث شد کتاب‌های بسیاری را مرور کنم و البته آن‌ها را که بهتر می‌دیدم، بیشتر وقت می‌گذاشتم.

3- عاقل آن نیست که گه تند و گهی خسته رود - عاقل آن است که آهسته و پیوسته رود

این هم یک ضرب المثل خیلی معروف و پرکاربرد است که همه ی شما  آن را شنیده اید

 

4- برای لذت بردن از زندگی، کافی‌ست کمی احمق باشی!

اگر بدانید این جمله را چقدر دوست دارم! 

اگر دقت کنید، زندگی‌های افراد تحصیل کرده بیشتر به طلاق می‌انجامد تا یک زن و شوهر بی‌سواد و کمی احمق. دلیل آن هم این است که آن تحصیل کرده‌ها همین یک جمله را نمی‌دانند: برای لذت بردن از زندگی، کافی‌ست کمی احمق باشی!
البته منظور از این جمله طبیعتاً «احمق بودن» نیست. منظورش این است که گاهی خودت را به حماقت بزن ;) دیده‌اید گاهی به یک انسان احمق هر چقدر هم که توهین می‌کنند بنده خدا می‌خندد؟
خوب، حالا فرضاً همسر تو یک جمله به تو گفت که کمی توهین به حساب می‌آمد! نمی‌خواهد همه چیز را به هم بریزی! مثل آن انسان احمق به آن جمله بخند و عبور کن!
اصلاً گاهی اوقات ندانستن بهتر است. دیده‌اید این تهرانی‌ها چطور به شهرستانی‌ها نگاه می‌کنند؟ چون (فکر می‌کنند) کمی بیشتر از شهرستانی‌ها می‌دانند! همین دانستن باعث می‌شود خیلی چیزها را از دست بدهند. حداقلش این است که به دیگران کمتر احترام می‌گذارند، خود را برتر می‌دانند، بعد می‌نشینند برای بقیه جوک می‌سازند، توهین می‌کنند و خلاصه ده‌ها گناه، فقط به خاطر «کمی بیشتر دانستن»
اگر به انسان‌های ساده در اطرافتان نگاه کنید، می‌بینید چقدر بیشتر از ما از زندگی لذت می‌برند! گاهی اوقات به حالشان غبطه می‌خورم. بی‌خود نیست یکی از بزرگان دین گفته بود: خدایا! مرا به مرگ عوام بمیران!

5- من رمز شاد زیستن را به تو می‌آموزم: اگر می‌خواهی شاد باشی، شاد باش!

 کلی مطلب در همین جمله خوابیده است! واقعاً شاد بودن به این و آن بستگی ندارد! به بالا و پایین رفتن قیمت دلار و ماشین و امثالهم ربط ندارد! همه، وابسته به خودمان است! در بدترین شرایط زندگی انسان اگر بخواهد، می‌تواند به بهترین نحو زندگی کند 

6- بادبادک با باد مخالف اوج می‌گیرد!

این جمله هم که نیاز به توضیح ندارد

 

7- کشتی در ساحل، امن‌تر است اما برای این کار ساخته نشده است!

آری، باید کشتی بود و به دریا زد! چه معنی دارد که بیکار بنشینی که بخواهی راحت باشی!؟ مگر برای راحتی ساخته شده‌ایم؟

 

8- در دنیا طوری زندگی کن که انگار فردا خواهی مرد و طوری زندگی کن که انگار تا ابد زنده‌ای.

برای دنیایت طوری زندگی کن که انگار تا ابد زنده‎ای و برای آخرتت طوری زندگی کن که انگار فردا خواهی مرد!

این جمله واقعاً معجزه می‌کند. ما در دینمان توصیه شده‌ایم به اینکه انسان قبل از خواب، تصور کند که فردا صبح دیگر از خواب بیدار نمی‌شود بنابراین، «محاسبه و مراقبه» داشته باشد. یعنی قبل از خواب محاسبه کند که امروز چه کار کرد؟ گناهانش چه بودند؟ حق کسی را خورد؟ به کسی توهین کرد؟ به کسی بدهکار است؟ این‌ها را همه را مرور کند و اگر گناهی مرتکب شده، «مراقبت» کند. یعنی استغفار کند و به خودش قول بدهد که دیگر تکرار نمی‌کند. از طرفی اولین گناه کبیره، «ناامیدی» از زندگی و رحمت خدا بیان شده. یعنی هیچ کس حق ندارد بگوید من به آخر خط رسیده‌ام یا دیر شده است!!!

هر روز را باید به بهترین شکل، زندگی کرد... امیدوار و البته مراقب.

شکی نیست که این جمله دنیا و آخرت انسان را باصفا و زیبا می‌کند.

 

خوب، این‌ها هم از برخی جملات که ممکن است زندگی شما را نیز متحول کند.